بسیج واژه ای به پهنای قرن
امروز دلم خیلی هوای شهدا رو کرده،
گفتم یه قسمت از مناجات های شهید چمران رو بزارم تا درسی برای خودم باشه و باشه که بتونیم مثل شهدا زندگی کنیم.
خدایا...
به سوی تو می آیم، به این دل شکسته دردمند رحم کن، من گناهکارم، من قاصرم،من مستوجب عقوبت و عذابم.
ای خدای بزرگ این دردی که مرا به آن مبتلا کرده ای بس بزرگ و غیر قابل تحمل است.
خدایا ... با تو می گفتم که از دوزخ تو وحشتی ندارم، به بهشت تو طمعی ندارم مرا بسوزان، استخوان هایم را خاکستر کن و به باد بسپار. از تو هیچ گله ای نمی کنم، من عاشقم و محرک عشق من جز ذات توچیزی نیست.
من تاجر پیشه نیستم که در ازاء عشق خود چیزی بطلبم. من عاشقم ولی امروز که تو مرا می سوزانی به شدت رنج می بر م، به شدت می سوزم، تاب تحمل ندارم، احساس می کنم که تو چقدر بزرگی، قدرتت بی پایان است، به همه چیز دسترسی داری به همه چیز قادر ما یشائی.
احساس می کنم که چقدر مغرور بوده ام، چقدر در برابر تو اسائه ادب کرده ام، چقدر هم من مبارز بی جا کشیده ام. خدایا... می سوزم می سوزم می سوزم می سوزم می سوزم می سوزم می سوزم می سوزم می سوزم و چه امتحان دردناکی در سر راهم گذاشتی، چه آتش سوزانی چه کیفر بزرگی ، چقدر ضعیفم،چقدربیچاره و دردمندم.
ای اشک بیا ، بیا ، بیا که شاید از سوزش قلبم بکاهی بیا که به تو نیازمندم بیا که قدرت تحمل و توانائی ام به کلی سلب شده است...
***************************
شهدا دستی هم بر سر من بکشید وقلب و دل مرا هم خدایی کنید...
کلمات کلیدی :
¤ هادی سالاری| ساعت 6:4 عصر چهارشنبه 88/9/4
نوشته های دیگران ( )
خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
RSS
Atom
:: بازدید امروز ::
11
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
8341
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: آرشیو ::
:: خبرنامه وبلاگ ::